چهارم آبان ماه مصادف با نهم ذی الحجه

آجرک الله یا صاحب الزمان فی مصیبت جدک

اصلا اسم کوفه می آید ، ذهن انسان ناخودآگاه سراغ بی وفایی و نامردی می رود . کوفه و کوفیان یک بار امتحان پس داده بودند و بی وفایی خود را ثابت کرده بودند در تنها گذاشتن مولا علی علیه السلام .

ولی این بار خودشان دعوت کرده بودند 12 هزار نامه برای امام حسین علیه السلام فرستاده بودند . باور کردنی نبود کوفی بی مروت ، حالا از تمام مروت دعوت می کند.  دعوت می کند که ای پسر رسول الله ما از ظلم و ستم خسته شده ایم ، منتظریم بیا !!!

وجود مطهر سیدالشهداء علیه السلام نماینده فرستاد تا اوضاع را بررسی کند ، نکته بسیار ظریف اینجاست . اصلا انتهای مقام مسلم بن عقیل علیه السلام همین است ؛ او شد نماینده ی امام علیه السلام ؛ می دانید یعنی چه ؟ یعنی امام علیه السلام مسلم را مثل خودشان و از خودشان دانستند و تصمیم و حرف مسلم بن عقیل علیه السلام ، تصمیم و حرف امام حسین علیه السلام است .

مسلم بن عقیل علیه السلام راهی دیار بی مروت کوفه شد ؛ استقبال کردند ، بیعت کردند ، آن هم 18 هزار نفر ؛ خدایا کوفه را چه شده است !!؟؟ مسلم علیه السلام که اوضاع را مناسب دید برای امام حسین علیه السلام نامه نوشت : ای پسر رسول خدا العجل العجل العجل ؛ آقا بیا اینها خیلی خاطرت را می خواهند .

ولی گویا کوفیان خاطر نفس و دنیایشان را بیشتر می خواستند چون شب های آخر بود که مسلم علیه السلام نماز مغرب را خواند ، دید از آن همه نامرد بیعت کننده فقط سی نفر به ظاهر مرد مانده است ، نماز تمام شد ولی مردان کمتر شدند و نامردان بیشتر ؛ مسلم علیه السلام دید ده نفر بیشتر نیستند ؛ مسلم علیه السلام داخل کوچه های کوفه شد دید مردی وجود ندارد ؛ گویا کوفه ی نامرد فقط یک مرد داشت و آن هم زنی به نام طوعه بود ؛ وامصیبتا دستم بشکند کاش به پسر عمویم نامه ننوشته بودم ؛ یکی خدایش لعنت کند به مسلم گفت : چرا گریه می کنی ؟ تنها هستی گریه می کنی ؟ مسلم علیه السلام فرمود : نامرد بی مروت ! به اربابم نامه نوشتم ، دعوتش کردم ، دارد می آید با کاوران عشق ، کاش تنها می آمد ، کاش زینب سلام الله علیها را نمی آورد ، کاش رقیه خاتون و بچه ها را .... کاش ....

کاروان عشق در راه است و مسلم بن عقیل پله های دارالاماره را در راه است تا به انتها برسد ؛ قصد کشتن مسلم کردند ؛ مسلم جنگ نمایانی کرد ولی تمام کفر به نبرد با مسلم بن عقیل آمده است ؛ سرانجام ....

مسلم علیه السلام را به بالای دارالاماره بردند ، آقا طلب آب کرد ، همین که آمد آب نوش جان کند خون دندان مبارکش در آب افتاد و قصه ی عطش کربلا و کربلائیان از همین جا شروع شد ؛ آقا رو به مدینه کرد و گفت : السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ؛ مسلم علیه السلام را از بالای دارالاماره به پائین انداختند و بدن مطهرش را در بازار کوفه چرخاندند .

مسلم بن عقیل علیه السلام اولین شهید و فدائی حسین زهرا شد و اولین کربلائی لقب گرفت .