در نبرد بین امام هادى(علیه السّلام) و خلفایى که در زمان ایشان بودند، آن کس که ظاهراً و باطناً پیروز شد، حضرت هادى (علیه السّلام) بود؛ این باید در همهى بیانات و اظهارات ما مورد نظر باشد.
شیعه در دوران حضرت هادى و حضرت عسگرى (علیهما السّلام) و در آن شدت عمل روزبهروز وسعت پیدا کرد؛ قوىتر شد.
حضرت هادى (علیه السّلام) چهل و دو سال عمر کردند که بیست سالش را در سامرا بودند؛ آنجا مزرعه داشتند و در آن شهر کار و زندگى مىکردند.
یک روزِ مجاهدت این بزرگوارها - ائمه (علیهم السّلام) - به قدر سالها اثر مىگذاشت؛ یک روز از زندگى مبارک اینها مثل جماعتى که سالها کار کنند، در جامعه اثر مىگذاشت.
ائمهى ما در طول این دویستوپنجاه سال امامت - از روز رحلت نبى مکرم اسلام (صلّى اللَه علیه و آله) تا روز وفات حضرت عسکرى، دویستوپنجاه سال است - خیلى زجر کشیدند، کشته شدند، مظلوم واقع شدند و جا هم دارد برایشان گریه کنیم؛ مظلومیتشان دلها و عواطف را به خود متوجه کرده است؛ اما این مظلومها غلبه کردند؛ هم مقطعى غلبه کردند، هم در مجموع و در طول زمان. -------------------------------------------------------------------------------------------------
درسى که اربعین به ما مى دهد، این است که باید یاد حقیقت و خاطره ى شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگه داشت. شما ببینید از اول انقلاب تا امروز، تبلیغات علیه انقلاب و امام و اسلام و این ملت، چه قدر پر حجم بوده است. چه تبلیغات و طوفانى که علیه جنگ به راه نیفتاد جنگى که دفاع و حراست از اسلام و میهن و حیثیت و شرف مردم بود. ببینید دشمنان علیه شهداى عزیزى که جانشان - یعنى بزرگترین سرمایه شان - را برداشتند و رفتند در راه خدا نثار نمودند، چه کردند و مستقیم و غیرمستقیم ، با رادیوها و روزنامه ها و مجله ها و کتاب هایى که منتشر مى کردند ، در ذهن آدم هاى ساده لوح در همه جاى دنیا، چه تلقینى توانستند بکنند.
حتّى افراد معدودى از آدم هاى ساده دل و جاهل و نیز انسانهاى موجّه و غیر موجّهى در کشور خودمان هم، در آن فضاى ملتهب جنگ، گاهى حرفهایى مى زدند که ناشى از ندانستن و عدم احاطه به حقایق بود. همین چیزها بود که امام عزیز را برمى آشفت و وادار مى کرد که با آن فریاد ملکوتى ، حقایق را با صراحت بیان کند.
اگر در مقابل این تبلیغات، تبلیغات حق نبود و نباشد و اگر آگاهى ملت ایران و گویندگان و نویسندگان و هنرمندان، در خدمت حقیقتى که در این کشور وجود دارد، قرار نگیرد، دشمن در میدان تبلیغات غالب خواهد شد. میدان تبلیغات، میدان بسیار عظیم و خطرناکى است. البته، اکثریت قاطع ملت و آحاد مردم ما، به برکت آگاهىِ ناشى از انقلاب، در مقابل تبلیغات دشمن بیمه هستند و مصونیت پیدا کرده اند. از بس دشمن دروغ گفت و چیزهایى را که در مقابل چشم مردم بود، به عکس و واژگون نشان داد و منعکس کرد، اطمینان مردم ما نسبت به گفته ها و بافته ها و یاوه گویی هاى تبلیغات جهانى ، به کلى سلب شده است.
دستگاه ظالم جبار یزیدى با تبلیغات خود، حسین بن على(ع) را محکوم مى ساخت و وانمود مى کرد که حسین بن على(ع) کسى بود که بر ضد دستگاه عدل و حکومت اسلامى و براى دنیا قیام کرده است!! بعضى هم، این تبلیغات دروغ را باور مى کردند. بعد هم که حسین بن على(علیه السّلام)، با آن وضع عجیب و با آن شکل فجیع، به وسیله ى دژخیمان در صحراى کربلا به شهادت رسید، آن را یک غلبه و فتح وانمود مى کردند! اما تبلیغات صحیح دستگاه امامت، تمام این بافته ها را عوض کرد. حق، این گونه است.
میگویند: چرا جلب دشمنى آمریکا را میکنید؟ مثلاً فرض کنید حالا رئیس جمهور(آقای احمدی نژاد) تعبیر تندى میکند، ناگهان آقایانِ به اصطلاح عقلا میگویند این تعبیر تند بود؛ این دشمنى آمریکائىها را جلب میکند. نه آقا! دشمنى آمریکائىها تابع این الفاظ و تعبیرات نیست. دشمنى، دشمنىِ اصولى است. این دشمنى در زمانهاى مختلف بوده. از اول انقلاب تا حالا دشمنى بوده - حالا بحث خطر حملهى نظامى را بعد یک جملهاى عرض خواهم کرد - حداقل در طول هجده سال اخیر، یعنى از بعد از پایان جنگ تحمیلىِ هشت ساله تا امروز، همیشه این خطر وجود داشته؛ یعنى همیشه ملت ایران تهدید میشده، که ممکن است اینها حملهى نظامى بکنند؛ مال امروز نیست. آن چیزى که میتواند خطر دشمن را ضعیف کند، نمایش قدرت شماست، نه نمایش ضعف شما. نمایش ضعف شما دشمن را تشجیع میکند. آن چیزى که ممکن است جلوى خودسرى و خودکامگى دشمن را بگیرد، این است که احساس کند شما قدرتمندید. اگر احساس کند ضعیفید، بدون مانع، هر کارى که بخواهد بکند، میکند.
خودمونی: حالا ما می گیم آقایون مسئول یه سرچی تو بیانات آقا بزنید بعد برین حرف بزنین. برادر گرام! اصلا بر فرض محال که توان دفاعی ما کمتر از دشمن باشه-که نیست- و دشمن بتونه دوباره بر فرض محال کاری کنه-که البته هیچ غلطی نمیتونه بکنه- آخه میان اینو میگن؟؟؟ یه پدر عاقل هیچ موقع نمیاد ضعف های خانواده اش رو به بقیه بگه؛ تازه اگه ضعفی هم باشه سعی میکنه نگه که یه موقع کسی دل نگرون نشه.
امام خامنه ای : اگر در عاشورا خون بر شمشیر پیروز شد عامل این پیروزى، حضرت زینب سلام الله علیها بود.
دو روز قبل در یک بیابان، برادر او را، امام او را، رهبر او را با این همه عزیزان و جوانان و فرزندان و اینها از بین بردهاند، این جمع چند ده نفرهى زنان و کودکان را اسیر کردهاند، آوردهاند در مقابل چشم مردم، روى شتر اسارت، مردم آمدهاند دارند تماشا میکنند، بعضى هلهله میکنند، بعضى هم گریه میکنند؛ در یک چنین شرائط بحرانى، ناگهان این خورشید عظمت طلوع میکند؛ همان لحنى را به کار میبرد که پدرش امیرالمؤمنین بر روى منبر خلافت در مقابل امت خود به کار میبرد؛ همان جور حرف میزند؛ با همان جور کلمات، با همان فصاحت و بلاغت، با همان بلندى مضمون و معنا: «یا اهل الکوفه، یا اهل الغدر و الختل»؛ اى خدعهگرها، اى کسانى که تظاهر کردید! شاید خودتان باور هم کردید که دنبالهرو اسلام و اهلبیت هستید؛ اما در امتحان اینجور کم آوردید، در فتنه اینجور کورى نشان دادید. «هل فیکم الّا الصّلف و العجب و الشّنف و الکذب و ملق الاماء و غمز الاعداء»؛ شما رفتارتان، زبانتان با دلتان یکسان نبود. به خودتان مغرور شدید، خیال کردید ایمان دارید، خیال کردید همچنان انقلابى هستید، خیال کردید همچنان پیرو امیرالمؤمنین هستید؛ در حالى که واقع قضیه این نبود. نتوانستید از عهدهى مقابلهى با فتنه بربیائید، نتوانستید خودتان را نجات دهید. «مثلکم کمثل الّتى نقضت غزلها من بعد قوّة انکاثا»؛ مثل آن کسى شُدید که پشم را میریسد، تبدیل به نخ میکند، بعد نخها را دوباره باز میکند، تبدیل میکند به همان پشم یا پنبهى نریسیده. با بىبصیرتى، با نشناختن فضا، با تشخیص ندادن حق و باطل، کردههاى خودتان را، گذشتهى خودتان را باطل کردید. ظاهر، ظاهر ایمان، دهان پر از ادعاى انقلابیگرى؛ اما باطن، باطن پوک، باطن بىمقاومت در مقابل بادهاى مخالف. این، آسیبشناسى است.
روز مباهله، روزى است که پیامبر مکرم اسلام، عزیزترین عناصر انسانى خود را به صحنه مىآورد. نکتهى مهم در باب مباهله این است: «و انفسنا و انفسکم» در آن هست؛ «و نساءنا و نساءکم»(1) در آن هست؛ عزیزترین انسانها را پیغمبر اکرم انتخاب می کند و به صحنه مىآورد براى محاجهاى که در آن باید مایز بین حق و باطل و شاخص روشنگر در معرض دید همه قرار بگیرد. هیچ سابقه نداشته است که در راه تبلیغ دین و بیان حقیقت، پیغمبر دست عزیزان خود، فرزندان خود و دختر خود و امیرالمؤمنین را - که برادر و جانشین خود هست - بگیرد و بیاورد وسط میدان؛ استثنائى بودن روز مباهله به این شکل است. یعنى نشان دهندهى این است که بیان حقیقت، ابلاغ حقیقت، چقدر مهم است؛ مىآورد به میدان با این داعیه که میگوید بیائیم مباهله کنیم؛ هر کدام بر حق بودیم، بماند، هر کدام بر خلاف حق بودیم، ریشهکن بشود با عذاب الهى.
همین قضیه در محرّم اتفاق افتاده است به شکل عملى؛ یعنى امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) هم براى بیان حقیقت، روشنگرى در طول تاریخ، عزیزترین عزیزان خود را بر می دارد مىآورد وسط میدان. امام حسین (علیه السّلام) که می دانست حادثه چه جور تمام خواهد شد؛ زینب را آورد، همسران خود را آورد، فرزندان خود را آورد، برادران عزیز خود را آورد. اینجا هم مسئله، مسئلهى تبلیغ دین است؛ تبلیغ به معناى حقیقى کلمه؛ رساندن پیام، روشن کردن فضا؛ ابعاد مسئلهى تبلیغ را این جورى می شود فهمید که چقدر مهم است. در آن خطبه «من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه ناکثا لعهداللَّه ... و لمیغیّر علیه بفعل و لا قول کان حقّا على اللَّه ان یدخله مدخله» ؛ یعنى وقتى او دارد فضا را به این شکل آلوده می کند، خراب می کند، باید یا با فعل یا با قول آمد روشنگرى کرد. و امام حسین (علیه السّلام) این کار را انجام می دهد، آن هم با این هزینهى سنگین؛ عیالات خود، همسران خود، عزیزان خود، فرزندان امیرالمؤمنین، زینب کبرى، اینها را بر می دارد مىآید وسط میدان.
1) سوره مبارکه آل عمران آیه 61 فَمَن حاجَّکَ فیهِ مِن بَعدِ ما جاءَکَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدعُ أَبناءَنا وَأَبناءَکُم وَنِساءَنا وَنِساءَکُم وَأَنفُسَنا وَأَنفُسَکُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَتَ اللَّهِ عَلَى الکاذِبینَ ﴿۶۱﴾ هرگاه بعد از علم و دانشی که (در باره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: «بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
گزیدهای از بیانات رهبر معظم انقلاب به مناسبت عید غدیر
عید الله الاکبر
غدیر در آثار اسلامى ما به «عید الله الاکبر»، «یوم العهد المعهود» و «یوم المیثاق المأخوذ» تعبیر شده است. این تعبیرات که نشان دهندهى تأکید و اهتمامى خاص به این روز شریف است، خصوصیتش در مسألهى ولایت است. آن عاملى که در اسلام ضامن اجراى احکام است، حکومت اسلامى و حاکمیت احکام قرآن است، و الا اگر آحاد مردم، ایمان و عقیده و عمل شخصى داشته باشند، لیکن حاکمیت -چه در مرحلهى قانونگذارى و چه در مرحلهى اجرا - در دست دیگران باشد، تحقق اسلام در آن جامعه، به انصاف آن دیگران بستگى دارد.
اگر تخلف نمىشد...
امروز ما و جامعهى بشرى، همچنان در دوران نیازهاى ابتدایى بشرى قرار داریم.همان چیزهایى که چهار هزار سال پیش، دو هزار سال پیش به شکلهاى دیگرى وجود داشته است. امروز هم بشر گرفتار همین چیزهاست و فقط رنگها عوض شده است. «غدیر» شروع آن روندى بود که مىتوانست بشر را از این مرحله خارج کند و به یک مرحلهى دیگرى وارد کند.آن وقت نیازهاى لطیفتر و برترى، و خواهشها و عشقهاى به مراتب بالاترى، چالش اصلى بشر را تشکیل مىداد.منتها امروز پایههاى اصلى خراب است؛ این پایهها را پیغمبر اسلام بنیان گزارى کرد و براى حفاظت از آن، مسألهى وصایت و نیابت را قرار داد؛ اما تخلف شد. اگر تخلف نمىشد، چیز دیگرى پیش مىآمد. «غدیر» این است.
حالا اخیراً آمریکایىها باز مسئلهى مذاکره را پیش کشیدند، تکرار میکنند که آمریکا آماده است با ایران مذاکرهى مستقیم بکند؛ این تازگى ندارد. مسئلهى مذاکره را آمریکایىها در هر مقطعى تکرار کردهاند. حالا امروز نو به میدان آمدهها مجدداً تکرار میکنند که مذاکره کنیم و میگویند توپ در زمین ایران است، توپ در زمین شماست، شما هستید که باید پاسخگو باشید، شما هستید که باید بگویید مذاکرهى همراه با فشار و تهدید، چه معنایى دارد؟ مذاکره براى اثبات حُسن نیت است. شما ده تا کار انجام میدهید که حاکى از سوء نیت است، آن وقت به زبان میگویید مذاکره؟! توقع دارید ملت ایران قبول کنند که شما حُسن نیت دارید؟! ما البته درک میکنیم چرا آمریکایىها این روزها باز مجدداً مسئلهى مذاکره را هى تکرار میکنند، هى میگویند پشت سر هم به زبانهاى گوناگون؛ ما میفهمیم علت چیست. به قول خود آمریکایىها، سیاست خاورمیانهاى آنها دچار شکست شده. آمریکا در سیاستهاى خود در این منطقه، دچار شکست است. احتیاج دارند به اینکه یک برگ برندهاى را به قول خودهاشان رو کنند؛ این برگ برنده از نظر آنها عبارت است از اینکه: نظام جمهورى اسلامىِ انقلابىِ مردمى را، بکشانند پاى میز مذاکره؛ به این احتیاج دارند. میخواهند به دنیا اعلام کنند که ما حُسن نیت داریم. نه، ما حُسن نیتى مشاهده نمیکنیم. از فتنهى داخلى حمایت کردند، به فتنهگران کمک کردند، در سطح منطقه با ادعاى مبارزه با تروریسم به کشورى مثل افغانستان لشگرکشى کردند، این همه انسان را پامال کردند، نابود کردند؛ با همان تروریستها امروز دارند در سوریه همکارى میکنند، پشتیبانى میکنند؛ همان تروریستها را در هرجایى که توانستند در ایران به کار بگیرند، به کار گرفتند، عوامل آنها، همپیمانهاى آنها، جاسوسان رژیم صهیونیستى، دانشمندان را در جمهورى اسلامى ترور کردند صریح، اینها حاضر نشدند حتى محکوم کنند، حمایت هم کردند؛ این عملکرد آنهاست؛ علیه ملت ایران تحریمهایى را که خودشان میخواستند این تحریمها فلج کننده باشد، به کار گرفتند و این را تصریح کردند و گفتند فلج کننده. چه کسى را میخواستید فلج کنید؟ ملت ایران را میخواستید فلج کنید؟ شما حُسن نیت دارید؟ مذاکره از روى حُسن نیت، با شرایط برابر، میان دو طرفى که نمیخواهند به یکدیگر کلک بزنند، معنا پیدا میکند. مذاکره به صورت یک تاکتیک، مذاکره براى مذاکره، مذاکره براى فروختن ژست ابرقدرتى بیشتر به دنیا، این مذاکره یک حرکت حیلهگرانه است؛ این حرکت واقعى نیست. من دیپلمات نیستم، من انقلابىام، حرف را صریح و صادقانه میگویم. دیپلمات یک کلمهاى را میگوید، معناى دیگرى را اراده میکند. ما صریح و صادقانه حرف خودمان را میزنیم؛ ما قاطع و جازم حرف خودمان را میزنیم. مذاکره آن وقتى معنا پیدا میکند که طرف، حُسن نیت خود را نشان بدهد؛ وقتى طرف، حُسن نیت نشان نمیدهد، خودتان میگویید فشار و مذاکره؛ این دوتا با هم سازگار نیست. شما میخواهید اسلحه را مقابل ملت ایران بگیرید، بگویید: یا مذاکره کن یا شلیک میکنم. براى اینکه ملت ایران را بترسانید، بدانید ملت ایران در مقابل این چیزها مرعوب نخواهد شد.
«ابوحمزهى ثمالى نقل میکند از حبیببنعمرو که میگوید: در آن ساعات آخر، در همان شب بیست و یکم، رفتم دیدن امیرالمؤمنین، دیدم یکى از دختران آن حضرت هم در آنجاست؛ آن دختر اشک میریخت، من هم گریهام گرفت، بنا کردم گریه کردن؛ مردم هم بیرون اتاق بودند، صداى گریهى این دختر را که شنیدند، آنها هم بنا کردند گریه کردن. امیرالمؤمنین چشم باز کرد، گفت: اگر آنچه را که من مىبینم، شما هم میدیدید، شما هم گریه نمیکردید. عرض کردم یا امیرالمؤمنین مگر شما چه مىبینید؟ گفت: من ملائکهى خدا را مىبینم، فرشتگان آسمانها را مىبینم، همهى انبیاء و مرسلین را مىبینم که صف کشیدند، به من سلام میکنند و به من خوشامد میگویند. و پیغمبر را مىبینم که پهلوى من نشسته است، اظهار میکنند که بیا على جان، زودتر بیا. میگوید: من اشک ریختم، بعد بلند شدم، هنوز از منزل خارج نشده بودم که از صداى فریاد خانواده، احساس کردم که على از دنیا رفت.
صلّى اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین، صلّى اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین، صلّى اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین. نسئلک اللّهمّ و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الأعزّ الأجلّ الأکرم یا اللَّه... پروردگارا! به حق امیرالمؤمنین ما را شیعیان واقعى امیرالمؤمنین قرار بده. پروردگارا! سلوک دنیائى و آخرتى ما را سلوک امیرالمؤمنین قرار بده. پروردگارا! ما را به معناى واقعى کلمه پیرو آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! گرفتارىهاى دنیاى اسلام را برطرف کن؛ گرفتارىهاى ملتهاى مسلمان فلسطین، عراق، لبنان، افغانستان، پاکستان و دیگر مناطق اسلامى را برطرف کن. پروردگارا! به فضل و کرمت، گرفتارىهاى ملت ایران را برطرف بفرما. پروردگارا! روز به روز بر عزت این ملت، بر قدرت این ملت بیفزا. پروردگارا! وحدت را که سرمایهى بزرگ ملت ایران است، براى آنها حفظ بفرما. پروردگارا! دستهاى تفرقهافکن را قطع بفرما. پروردگارا! ما را در هر مقامى، در هر رتبهاى که هستیم، به پایبندى به حق موفق بگردان؛ ما را از ظلم، تعدى، تجاوز به حقوق دیگران محفوظ بدار.»
«جبرئیل امین یا منادى آسمانى بین زمین و آسمان، فریاد برآورد: «تهدّمت واللَّه ارکان الهدى»؛ پایههاى هدایت مهندم شد. «قتل علىٍ المرتضى»؛ على در محراب عبادت کشته شد. و بعدها همه شهادت دادند که: «قتل فى محراب عبادته لشدّة عدله»؛ جرم امیرالمؤمنین، «عدالت» او بود و همین عدالت بود که او را به این مقام والا و به شهادت رساند.» «وقتى ضربت را این دشمنِ خدا بر امیرالمؤمنین وارد کرد، در روایت دارد که حضرت هیچ آه و نالهاى نکردند؛ اظهار دردى نکردند. تنها چیزى که حضرت فرمودند، این بود: «بسم اللَّه و باللَّه و فى سبیل اللَّه، فزت و ربّ الکعبة»؛ به خداى کعبه سوگند که من رستگار شدم. بعد هم امام حسن مجتبى (علیهالسّلام) آمد سر آن بزرگوار را در دامان گرفت. روایت دارد که خون از سر مبارکش می ریخت و محاسن مبارکش خونین شده بود. امام حسن همانطور نگاه می کرد به صورت پدر، گریه چشمان امام حسن را پر اشک کرد؛ اشک از چشم امام حسن یک قطرهاى افتاد روى صورت امیرالمؤمنین. حضرت چشم را باز کردند، گفتند: حسنم! گریه میکنى؟ گریه نکن؛ من در این لحظه در حضور جماعتى هستم که اینها به من سلام می کنند؛ کسانى در اینجا هستند - در همان لحظهى اول؛ اینى که نقل شده است از حضرت - فرمود: پیغمبر اینجاست، فاطمهى زهرا اینجاست. بعد حضرت را برداشتند - بعد از اینکه امام حسن (علیهالسّلام) نماز را در مسجد خواندند، حضرت هم نشسته نماز خواندند. راوى می گوید که حضرت گاهى متمایل می شد به یک طرفى که بیفتد، گاهى خودش را نگه می داشت - و بالاخره به طرف منزل حرکت دادند و بردند. اصحاب شنیدند آن صدائى را که: «تهدّمت واللَّه ارکان الهدى ... قتل علىّ المرتضى». این صدا را همهى اهل کوفه شنیدند، ریختند طرف مسجد؛ غوغائى به پا شد. راوى میگوید: مثل روز وفات پیغمبر در کوفه، ضجه و گریه بلند شد؛ آن شهر بزرگ کوفه یکپارچه مصیبت و حزن و اندوه بود. حضرت را مىآوردند؛ امام حسین (علیهالسّلام) آمد نزدیک. در این روایت دارد که اینقدر حضرت در همین مدت کوتاه گریه کرده بودند که پلکهاى حضرت مجروح شده بود. امیرالمؤمنین چشمش افتاد به امام حسین، گفت: حسین من گریه نکن، صبر داشته باشید، صبر کنید؛ اینها چیزى نیست، این حوادث می گذرد. امام حسین را هم تسلا داد. حضرت را آوردند داخل منزل، بردند در مصلاى حضرت؛ آنجائى که حضرت در خانه در آنجا نماز می خواندند. فرمود: من را آنجا ببرید. آنجا براى حضرت بسترى گستردند. حضرت را آنجا گذاشتند. اینجا دختران امیرالمؤمنین آمدند؛ زینب و امکلثوم آمدند، نشستند پهلوى حضرت، بنا کردند اشک ریختن. امیرالمؤمنین آنجائى که امام حسن گریه کرد، امام حسن را نصیحت کردند و تسلا دادند؛ آنجائى که امام حسین گریه می کرد، حضرت تسلا دادند، گفتند صبر کن؛ اما اینجا اشک دخترها را تحمل نکردند؛ می گوید: حضرت هم شروع کرد به هاىهاى گریه کردن. یا امیرالمؤمنین! گریهى زینبت را اینجا نتوانستى تحمل کنى، اگر در روز عاشورا میدیدى چگونه زینبت اشک می ریزد و نوحهسرائى میکند، چه میکردى؟»
«قبل از اذان صبح وارد مسجد شد و مردم را که در گوشه و کنار مسجد متفرقاً خوابیده بودند، بیدار کرد؛ اذان گفت و وارد محراب عبادت شد. در وسط نماز، ناگهان فریاد منادى بلند شد: «تهدّمت واللَّه ارکان الهدى»؛ پایههاى هدایت ویران شد. حتماً مردمِ آن وقت مىفهمیدند که ویران شدن پایههاى هدایت یعنى چه؛ اما آنگونه که نقل شده است، منادى پشت سر مفهوم آن جمله را روشن کرد؛ ندا سر داد و صیحه بلند شد که: «قتل علىّ المرتضى». صلّى اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین.»
«دل امیرالمؤمنین پُر از درد بود. امیرالمؤمنین در دعاى معروف کمیل - که انشاء آن حضرت است - خطاب به پروردگار عالم مطالبى را عرض مىکند: «الهى و سیّدى و مولاى و مالک رقّى». از جمله، این خطاب به گوش و ذهن من، بسیار حسّاس کننده آمد: «یا من الیه شکوت احوالى»؛ اى کسى که من شکایتهاى خود را به او مىکنم. او به خدا شکایت مىکرد؛ دل آن حضرت پُر از درد بود. نگرانى امیرالمؤمنین، هم وضعیت جامعه و مردم بود؛ هم وضعیت مسیر دین و جهتگیرى دینى در نظام اسلامىِ تازهپاى آن روز بود و هم احساس مسؤولیت سنگین خودِ او. البته امیرالمؤمنین یک هزارم از این مسؤولیت را نیز کم نگذاشت... آن شب [شب نوزدهم ماه رمضان] در خانه امّکلثوم، آن بزرگوار افطار را به همان کیفیّتى که شنیدهاید، صرف کرد. افطارِ با نان و نمک - یعنى در واقع نان خالى - شیر را از سر سفره برداشت و با نان خالى، آن شب افطار کرد. شب را تاصبح به عبادت گذرانید...»
امام در نجف، چشمشان درد گرفت و به دکتر مراجعه کردند. دکتر بعد از معاینه چشم امام گفت: « شما باید چند روزى قرآن نخوانید و به چشمتان استراحت بدهید» . امام خندیدند و فرمودند: «دکتر، من، چشم را براى قرآن خواندن مى خواهم! چه فایده اى دارد که چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما یک کارى کنید که من بتوانم قرآن بخوانم»
این نوافل سی و چهار رکعتی که برای نمازهای روز و شب وارد شده است، بسیار با ارزش است. ماه رمضان فرصت خوبی است. ما غالباً اهل نوافل نیستیم. ولی ماه رمضان که میشود، چه مانعی دارد؟ کدام کار با دهان روزه، بهتر از نماز خواندن؟ چهار رکعت نماز ظهر است، قبل از این چهار رکعت، هشت رکعت نافله دارد؛ چهار دو رکعتی. چهار رکعت نماز عصر است و قبل از این چهار رکعت، هشت رکعت نافله نماز عصر است. این نوافل را بخوانید. همچنین نوافل مغرب را که از اینها مهمتر است؛ و نیز نوافل شب که یازده رکعت است. همچنین نافله صبح که دو رکعت است. کسانی هستند که در ایام معمولی سال، برایشان مشکل است پیش از اذان صبح برای نماز شب بیدار شوند. ولی در این شبها، به طور قهری و طبیعی بیدار میشوند. این یک توفیق الهی است. چرا از این توفیق استفاده نکنیم؟
پیش از خواب! در منزل خود من، همهى افراد، بدون استثنا، هرشب در حال مطالعه خوابشان مىبرد. خود من هم همینطورم. نه اینکه وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مىکنم، تا خوابم مىآید، کتاب را مىگذارم و مىخوابم. همهى افراد خانهى ما، وقتى مىخواهند بخوابند حتماً یک کتاب کنار دستشان است. من فکر مىکنم که همهى خانوادههاى ایرانى باید اینگونه باشند. توقع من، این است. باید پدرها و مادرها، بچهها را از اول با کتاب، محشور و مأنوس کنند. حتى بچههاى کوچک باید با کتاب انس پیدا کنند.
نیمساعتها! کتابخوانى را باید جزو عادات خودمان قرار دهیم. به فرزندانمان هم از کودکى عادت بدهیم کتاب بخوانند؛ مثلاً وقتى مىخواهند بخوابند، کتاب بخوانند. یا وقتى ایام فراغتى هست، روز جمعهاى هست که تفریح مىکنند، حتماً بخشى از آن روز را به کتاب خواندن اختصاص دهند. در تابستانها که نوجوانان و جوانان محصّل، تعطیلاند حتماً کتاب بخوانند. کتابهایى را معیّن کنند، بخوانند و تمام کنند. افرادى که کار روزانه دارند مثلاً کارمند ادارى، کارگر، کاسب و یا کشاورز هستند وقتى به خانه مىآیند، بخشى از زمان را گرچه نیمساعت براى کتاب خواندن بگذارند. چقدر کتابها را در همین نیمساعتها مىشود خواند! بنده دورههاى بیست جلدى و بیست و چند جلدى کتاب را در همین فاصلههاى ده دقیقه، بیست دقیقه و یک ربع ساعته خواندهام. پشت این کتابها را هم یادداشت مىکنم که معلوم باشد. شاید صدها جلد کتاب را همینطور در این فاصلههاى کوتاه ده دقیقهاى خواندهام. بسیارى از افراد را هم مىشناسم که این گونهاند.
می خواهم خواهشی از مردم بکنم! من مىخواهم خواهشى از مردم بکنم و آن این است: کسانى که وقتهاى ضایع شوندهاى دارند؛ مثلاً به اتوبوس یا تاکسى سوار مىشوند، یا سوار وسیلهى نقلیهى خودشان هستند و دیگرى ماشین را مىراند، یا در جاهایى مثل مطب پزشک در حال انتظار به سر مىبرند و به هرحال اوقاتى را در حال انتظار به بىکارى مىگذرانند، در تمام این ساعات، کتاب بخوانند. کتاب در کیف یا جیب خود داشته باشند و در اتوبوس که نشستند، کتاب را باز کنند و بخوانند. وقتى هم به مقصد رسیدند، نشانى لاى کتاب بگذارند و باز در فرصت یا فرصتهاى بعدى آن را باز کنند و از همانجا بخوانند. بنده خودم چند جلد قطور از یک عنوان کتاب را در اتوبوس خواندم! قضیه مربوط به قبل از انقلاب است که چند روزى براى انجام کارى از مشهد به تهران آمده بودم… وضعیت و فضاى اتوبوسهاى آن روزگار براى ما خیلى آزار دهنده بود و نمىتوانستیم تحمل کنیم. دلم مىخواست سرم پایین باشد و خواندن کتاب در چنین وضعیتى بهترین کار بود. ساعتى را که به این حالت مىگذراندم احساس نمىکردم ضایع مىشود. آن وقتها تقریباً یکساعت طول مىکشید تا آدم با اتوبوس از جایى به جاى دیگر مىرفت. بعضى وقتها این جابجایى کمتر یا بیشتر هم طول مىکشید. بههرحال چنین یکساعتهایى را احساس نمىکردم که ضایع مىشود؛ چون کتاب مىخواندم.