روز سوم خرداد ماه، یک روز فراموش نشدنى است. پیوندى هم بین سوم خرداد و فتح خرمشهر با شخصیت امام بزرگوار وجود دارد. روزى که امام فرمودند خرمشهر باید آزاد شود، بنده در همان نواحى بودم؛ شاید بعضى از شما هم در آنجا بودید. فاصلهى بین آزادى خرمشهر و وضعیتى که آن روز ما آنجا داشتیم، یک فاصلهى ناپیمودنى بود. دشمن به منطقهى غرب اهواز و شمال غربى و جنوب غربى آمده بود؛ تمام منطقه را از نیروها و لشکرهاى زُبدهاش پُر کرده و محکم در زمین فرو رفته بود؛ نمىشد او را تکان داد. از کارون هم عبور کرده و نیم دایرهى نسبتاً کاملى را درست کرده بود؛ بهطورى که افراد ما وقتى مىخواستند از اهواز به طرف آبادان بروند - که آبادان آن وقت دست دشمن نبود و مىشد رفت - از جادهى معمولى نمىشد بروند؛ از جادهى غیرمعمول هم که آن طرف رودخانه بود، نمىشد بروند؛ از جادهى ماهشهر هم نمىشد بروند؛ باید مسیر مثلّثى را طى مىکردند تا به خرمشهر بروند! از داخل دریا با «لنج»،مسافتى مىرفتند و خود را به نقطهاى از جزیرهى آبادان مىرساندند و آنجا پیاده مىشدند. در این شرایط، نیروهاى ما معدود بودند و تیپ زرهى ما که حدّاقل باید صدوپنجاه دستگاه تانک مىداشت، حدود بیست دستگاه تانک داشت. بچههاى سپاه و بقیهى نیروهاى داوطلب هم وقتى به آنجا مىآمدند، با زحمت زیاد، بنده را ببین، مرحوم «چمران» را ببین، این طرف بدو، آن طرف بدو، تا دو سه دستگاه خمپارهانداز به دست مىآوردند و از آنها استفاده مىکردند......
همیشه حمله کردن سختتر از دفاع کردن است. اگر نیرویى بخواهد حمله کند، بر اساس روشهاى نظامى، توان آن باید سه برابر نیرویى باشد که مورد حمله قرار مىگیرد. ما باید سه برابر نیروهاى عراقى توان و نیرو مىداشتیم تا مىتوانستیم حمله کنیم و خرمشهرِ خودمان را از دست آنها نجات دهیم. آن موقع نیروى ما اصلاً قابل مقایسه با آنها نبود؛ یک برابر، نیم برابر و یک سومِ برابر هم نبود. در این شرایط، امام گفتند خرمشهر باید آزاد شود. این به نظر من حقیقت عجیبى را در خودش دارد که باید روى آن فکر و تدقیق و مطالعه کرد؛ با گفتن و تشریح زبانى هم بهدست نمىآید. چقدر اعتماد به نفس، توکّل، عزم راسخ و جدّ در تصمیم و امید و خوشبینى به نیروهاى پنهانى که ما آنها را کشف نکردیم، باید در آن دل بزرگ و نورانى به نور الهى و نور ایمانِ حقیقى متمرکز باشد تا آنطور قرص و محکم بگویند خرمشهر باید آزاد شود. امام نمىگفتند که حرفشان تحقّق پیدا نکند. انسان حرفى را که بداند زمین مىافتد، به زبان نمىآورد؛ آن هم به این قرصى. مىگفتند و مىدانستند این حرف زمین نخواهد افتاد و زمین نیفتاد و تحقّق پیدا کرد و خرمشهر آزاد شد. شاید بعضى از شما داخل آن جریان بودید، اما بنده از نزدیکتر شاهد بودم نیرویى که باید خرمشهر را آزاد مىکرد، به وسیلهى چه عوامل و چه ابزارها و چه امکانات و چه کانون عظیمى از ایمان و تصمیم شکل گرفت و همین نیرو رفت مثل گلولهاى به سینهى دشمن خورد و آن حادثهى عجیب را بهوجود آورد؛ که وقتى ما خرمشهر را گرفتیم، ورق برگشت و دنیا عوض شد. قبل از آن هم میانجیها مىآمدند و مىرفتند؛ اما بعد از پیروزى در خرمشهر، اوّلین دسته از میانجیها وقتى به ایران آمدند، طور دیگرى حرف مىزدند و اصلاً سبک حرف زدنشان با گذشته فرق کرده بود. یکى از همین آقایان که رئیس جمهور یک کشور آفریقایى و جزو شخصیتهاى برجستهى سیاسى آفریقا و بلکه دنیا محسوب مىشد، خصوصى به من گفت شما با پیروزى در خرمشهر، معادلهها را عوض کردید و امروز دنیا به شما به چشم دیگرى نگاه مىکند.