رئیسجمهور کنونی آمریکا یک سیاهپوست است. هرچند آمریکا این روزها نیاز دارد که مسألهی تبعیض نژادی را حل شده معرفی نماید اما جنبشهای نژادپرستانه از بدو انتخاب باراک حسین اوباما، از هیچ حمله و توهینی به او دریغ نکردند. با این حال موضوع آخرین پیشنهاد رهبر انقلاب برای مطالعه در مورد وحشیگریهای آمریکا به شخص اوباما هم بی ارتباط نیست. آن هم نه از باب ظالم بودن، بلکه بدین سبب که نیای او و خانوادهاش مثل آدمهای این کتاب به آفریقا برمیگردند.
رهبر انقلاب اسلامی در دیدار با دهها هزار نفر از فرماندهان بسیج سراسر کشور در بخشی از بیاناتشان به شاخصههای استعمار و استکبار پرداختند. ایشان یکی از این شاخصهها را اینگونه معرفی نمودند: «یکى از شاخصهاى دیگر استعمار و استکبار این است که جنایت را نسبت به ملتها و نسبت به آحاد بشر مجاز میشمرند و اهمیت نمیدهند. این یکى از بلایاى بزرگ استکبار در دوران جدید است.» بعد یک مثال روشن و مصداق معین هم بیان کردند که برخورد مستکبرین با بومیان آمریکا بود و برای دومینبار در سه ماه اخیر از یک کتاب خارجی اسم بردند و خواندن آن را مغتنم دانستند: رمان «ریشهها» نوشتهی آلکس هیلی. ایشان چندی پیش از این هم در دیدار با فرماندهان سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی از کتاب «نگاهی به تاریخ جهان» جواهر لعل نهرو با موضوع استعمار اسم برده بودند.
ریشهها چه طور کتابی است؟ «قانون میگوید اگر سیاهپوستی، در چشم سفیدپوستی راست نگاه کند ۱۰ ضربه شلاق باید بخورد. قانون آنها میگوید اگر سفیدی قسم بخورد که سیاهی دروغ گفته است حق دارند یک گوش او را ببرند. اگر سفید بگوید سیاه دوبار دروغ گفته است حق دارند دوتا گوش او را ببرند. قانون میگوید اگر آدم سفیدی را کُشتی به دارت خواهند زد اما اگر سیاهِ دیگری را بکُشی فقط شلاق میخوری... خواندن و نوشتن برای سیاهان غیرقانونی است. کتاب دادن به سیاهها غیرقانونی است.» اینها قسمتهایی از توصیههای یک سیاهپوست داستان به «کونتاکینته» از شخصیتهای اصلی رمان «ریشهها»ست؛ وقتی کونتاکینته برای بار چهارم از دست ارباب سفیدپوستش فرار میکند و توسط سفیدپوستان به دام میافتد و قسمتی از پای راست او را قطع میکنند تا دیگر فکر فرار به سرش نزند. آنها حتی زنان باردار سیاه را هم به کار در مزارع میفرستادند و آنقدر از آنها کار میکشیدند که بچهشان سقط شود. کف دست سیاهان را به دیوار میخ میکردند و مجبورشان میکردند گوشهای بریدهی خود را بخورند. کونتاکینته که فرزند «بینتا» و «امورو» یعنی نِیای هفتم نویسندهی کتاب است در «ژوفوره» -یکی از روستاهای گامبیا- در قرن هجدهم زندگی میکند. اهالی ژوفوره در عین اینکه مسلمان بودهاند، آداب و رسوم خاصی نیز داشتهاند که کتاب در فصول اولیه آنها را شرح میدهد. نکات ریز فرهنگ خاص اهالی آفریقا بهخصوص برای ما مسلمانان به لحاظ شباهتهای بینفرهنگی جذاب و خواندنی است. معمولاً غربیها و سفیدپوستان آمریکایی اینگونه تبلیغ میکردند که سیاهان اقوامی غیر متمدن و بدوی هستند که همیشه چشمشان به زرق و برق زندگی سفیدپوستان و جذابیتهای آن بوده است؛ در حالی که اینگونه نیست. با خواندن این کتاب میفهمید که سیاهان اولیه حتی از بوی سفیدپوستان هم خوششان نمیآمد! در سال ۱۷۶۷ میلادی کونتاکینته توسط تجار برده ربوده میشود و پس از شکنجه و سفری در شرایط سخت و طاقتفرسا با کشتی به سواحل مریلند در آمریکا میرسد. او را در یک حراجی به مبلغ ۸۵۰ دلار به یکی از مزرعهداران سفیدپوست میفروشند. ادامهی کتاب شرح حال هنرمندانهی زندگی مشقتبار و ماجراهایی است که بر او و نسلهای بعدیاش تا الکس هیلی نویسندهی کتاب در آمریکا گذشته است. نویسنده در ابتدای کتاب میگوید این کار حاصل ۱۲ سال پژوهش در مورد اجداد افریقاییتبارش است. کسانیکه با رواج بردهداری در قرن هجدهم از سرزمین مادری خود در آفریقا ربوده شدند و برای کار اجباری برای سفیدپوستان آمریکایی به آنجا منتقل شدند. داستان «ریشهها» جذاب و پرکشش است. با وجود حجم ۷۰۰ صفحهای آن، بیشتر خوانندگانش اذعان دارند پس از شروع و درگیرشدن با موضوع اصلی کتاب نتوانستند تا قبل از رسیدن به آخرین خط، آن را زمین بگذارند. کتابی که در سال ۱۹۷۶ منتشر شد و در کمتر از هفتماه پس از انتشار، توانست بیش از یک و نیم میلیون نسخه بفروشد و به بیش از ۳۷ زبان زندهی دنیا ترجمه شود. دو سریال مهم و پربینندهی آمریکایی بر اساس این کتاب ساخته و در سالهای ۱۹۷۷ و ۱۹۷۹ از شبکهی ABC آمریکا پخش شدهاند. بر اساس نظرات خوانندگان کتاب در سایت آمازون، بسیاری از خوانندگان بعدی کتاب کسانی بودند که قبلاً و در دوران کودکی یا نوجوانی سریال این کتاب را دیده بودند. ریشهها برای هفتههای متمادی (۴۶ هفته) در فهرست پرفروشهای بازار کتاب ـ که در نشریهی نیویورکتایمز منتشر میشود ـ قرار داشت و ۲۲ هفته در صدر این فهرست بود. با اینهمه «ریشهها» خیالپردازیِ فانتزی برای سرگرمی ذهنی نیست. کتاب بیش از آنکه رمان و یا بیوگرافی باشد، تاریخ است. تاریخ ظلم و ستم مضاعف و بیرحمانهی سفیدپوستان غربی در ساختن جامعهی آمریکا با بهرهکشی از سیاهانی که بهزور آفریقاییان را از سرزمین مادریشان دزدیدند و با کشتی به آمریکا آوردند تا نیروی کار مجانی آمریکا باشند. خانوادهی الکس هیلی نویسندهی کتاب ریشهها بخت خوشی داشتند که پس از جنگهای داخلی آمریکا (۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵ میلادی) کم و بیش وضعشان خوب شد. اما برای بیشتر سیاهان آمریکا چنین نبود. در فاصلهی ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۰ میلادی هر سال ۱۰۰ سیاهپوست «لینچ» شدند. یعنی یا آنها را زندهزنده سوزاندند یا قطعهقطعه کردند یا به دار آویختند. این وقایع افسانههای تاریخی مربوط به هزاران سال پیش نیست بلکه اتفاقاتی واقعی و مربوط به ۱۰۰ تا ۲۰۰ سال گذشته است. در گزارش به رئیس جمهوری آمریکا در مورد شورش سال ۱۹۱۷ میلادی در شهر سنتلوئیس چنین آمده است: «در منطقهای بهطول ۸۰۰ متر سه یا چهار ساعت خون جاری بود. جلو اتوبوسها را میگرفتند و سیاهان را از هر سن و جنسی پیاده میکردند، با چماق و لگد میزدند و با خونسردی سیاهانی را که در خیابان در خون خود افتادهبودند، با هفتتیر میکشتند.»