الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید ستار ابراهیمی» ثبت شده است

شهید ستار ابراهیمی

سلوک عرش نشینان

خاطرات همسر شهید ستار ابراهیمی

...گفتم : « نزدیک عید است . می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم .»
یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید . لب هایش سفید شد .
گفت : « چی ! لباس عید ؟!»
من بیشتر از او تعجب کرده بودم . گفتم : « حرف بدی زدم !»
گفت : « یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم ! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم .یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم ؟!»
گفتم :« حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند ! تازه ببینند . آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم .»
نشست وسط اتاق و گفت : « ای داد بی داد . تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند . خیلی هایشان زن و بچه دارند . چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد ؟»
نشستم روبه رویش و با لج گفتم :« اصلا من غلط کردم . بچه های من لباس عید نمی خواهند . »
گفت : « ناراحت شدی ؟! »
گفتم : « خیلی ! تو که نیستی زندگی مرا ببینی ، کی بالای سر من  و بچه هایت بودی ؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم .»
عصبانی شد . گفت : « این حرف را نزن . همه ما هر کاری می کنیم ، وظیفه مان است . تکلیف  است . باید انجام بدهیم ؛ بدون اینکه منتی سر کسی بگذاریم . ما  از امروز تا هر وقت که جنگ هست  عید نداریم . ما هم درد خانواده شهداییم . »

برگرفته از کتاب دختر شینا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشق رهبر

دختر شینا

« خاطرات همسر شهید ستار ابراهیمی »

کتاب «دختر شینا» داستان زندگی قدم خیر محمدی کنعان، همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر است. این کتاب را انتشارات سوره مهر در سال 1391در 2500 نسخه، منتشر کرده است. بهناز ضرابی زاده کار مصاحبه و تدوین این کتاب را انجام داده است. قیمت این کتاب 6500 تومان است.

چکیده کتاب:
ازشنیدن جمله ی «باید تکیه گاهم باشی» تعجب کرد. هیچ کس را در روستا سراغ نداشت که به زنش چنین حرفی زده باشد. «قدم خیر محمدی کنعان» چهارده سال بیشتر نداشت اما قبول کرد که تکیه گاهِ حاج ستار باشد. همین طور هم شد.
کتاب «دختر شینا» داستانی است از 24 سال زندگی صاحب خاطرات در کنار سردار ستار ابراهیمی. این کتاب از 19 فصل تشکیل شده و از کودکی او آغاز می شود، از زمانی که نامش را به خاطر قدم خوشی که داشت «قدم خیر» گذاشتند. نویسنده که خودش هم یک زن است قدم به قدم وارد زندگی قدم خیر می شود، به ازدواج او با سردار ابراهیمی سرک می کشد و همدم شب های تنهایی این زن و فرزندانش می شود. شب هایی که قدم خیر و بچه های قدو نیم قدش وضعیت قرمز را تجربه می کردند و پدر در مناطق جنگی به عده ای از نیروها فرمان می داد.
این کتاب بیش از آنکه مجموعه ای از خاطرات پراکنده ی زندگی با یکی از سرداران شهید باشد، داستان است؛ از آن دسته داستان هایی که انسجام و به هم پیوستگی در آن موج می زند. نوشتن خاطرات دوران کودکی یک فرد میانسال با جزئیات کار مشکلی است که به نظر می رسد نویسنده خوب از پس آن برآمده است.

گزیده متن:
مهدی را داد بغلم و گفت:« من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.»
گفتم:« کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.»
گفت:« چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.»
مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم:« چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست.چه آنجا، چه اینجا.»
کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت.
گفت:«چرا نماز شک دار بخوانیم.»
(صفحه399)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشق رهبر