الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

خداحافظ دنیا...

آخرین وصیت شهید...

سال ها بعد از عملیات والفجر مقدماتی، از دل رمل های فکه پیکر مطهر شهیدی را یافتند که اعداد و حروف نقش بسته بر پلاکش زنگ زده بود، ولی در جیب لباس خاکی اش برگه کاغذی کوچکی بود که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند:

بسمه تعالی
جنگ بالا گرفته است، هیچ مجالی برای هیچ وصیتی نیست، تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم حدیثی از امام باقر علیه السلام می نویسم:
به تو خیانت می کنند، تو مکن
تو را تکذیب می کنند، آرام باش
تو را می ستایند، فریب مخور
تو را نکوهش می کنند، شکوه نکن
مردم شهر از تو بد می گویند، اندوهگین مشو
همه ی مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مشو
آنگاه از ما خواهی بود.

دیگر نایی در بدن ندارم، خداحافظ دنیا

۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشق رهبر

اشتباه...

جنازه ی حسین را آوردند !

پدرش در تشییع جنازه ی او دائم فریاد می زد:" اشتباه کردم حسین را فرستادم جبهه"!!!

اهالی روستا سرزنشش می کردند که "محمد آقا ضدانقلابی ها دور و برمان هستند این حرفها را نزن و اجر شهید را پایمال نکن !" و دوباره پدر شهید فریاد می زد:" اشتباه کردم ،گناه کردم!"

مراسم بزرگداشت شهید مملو از جمعیت بود؛با حضور همرزمان و بچه های سپاه و مهمانانی که برای تسلیت آمده بودند!

پدر شهید می خواست صحبت کند؛ همه نگران بودند حرفهایی بزند ! و موجب شادی دشمن و ناراحتی دوستان شود!

پدر شروع کرد به فریاد زدن : "مردم بدانید من اشتباه کردم حسین را به جبهه فرستادم ! ..."

...خانواده و دوستان شهید ناراحت شدندو سرها را پایین انداختند و این را به حساب داغی که بر دل پدر نشسته بود  گذاشتند که محمد آقا ادامه داد:" تا وقتی عباس هست، حسین نباید شهید شود!!! من باید اول عباسم را به جبهه می فرستادم !"

عملیات بدر نوبت عباس شد . و پدر شهید هیچگاه تا پایان عمر خودش را نبخشید که :عباس بعد از حسین شهید شد!!!!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشق رهبر

خوش قولی

خوش قولی از ایمان است

به مادر قول داده بود بر می گردد...

چشم مادر شهید که به استخوان های بی جمجمه ی پسرش...

افتاد لبخند تلخی زد و گفت :

بچه ام سرش می رفت قولش نمی رفت ...

۱۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عاشق رهبر

شهید عباس بابائی

شاگرد بی بضاعت

مادر بزرگوار شهید عباس بابائی نقل می کند :

من تعدا هفت فرزند دارم و عباس در میان فرزندانم « برترین » آنها بود . او خیلی مهربان و کم توقع بود . با توجه به اینکه رسم بود تا هر سال شب عید برای بچه ها لباس نو تهیه شود ؛ اما عباس هرگز تن به این کار نمی داد . او می گفت : « اول برای همه برادرها و خواهرانم لباس بخرید و چنانچه مبلغی باقی ماند برای من هم چیزی بخرید » به همین خاطر همیشه هنگام خرید اولویت را به خواهران و برادرانش می داد . او هر وقت می دید ما می خواهیم برای او لباس نو تهیه کنیم ، می گفت : « همین لباسی که به تن دارم خوب است » و وقتی که لباسهایش چرک می شد ، بی آنکه کسی بداند ، خودش می شست و به تن می کرد . عباس هیچ گاه کفش مناسبی نمی پوشید و بیشتر وقتها پوتین به پا می کرد . عقیده داشت که پوتین محکم است و دیرتر از کفشهای دیگر پاره می شود و آنقدر آن را می پوشید تا کف نما می شد .
به خاطر می آورم روزی نام عباس را در لیست دانش آموزان بی بضاعت نوشته بودند . دایی عباس ، که ناظم همان مدرسه  بود ، از این مساله خیلی ناراحت شد و به منزل ما آمد . از ما خواست تا به ظاهر و لباس عباس بیشتر رسیدگی کنیم تا آبروی خانواده حفظ شود . من از سخنان برادرم متاثر شدم . کمد لباسهای عباس را به او نشان دادم و گفتم :
- نگاه کن . ببین ما برایش همه چیز خریده ایم ؛ اما خودش از آنها استفاده نمی کند . وقتی هم از او می پرسم که چرا لباس نو نمی پوشی ؟ می گوید : « در مدرسه شاگردانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند . من نمی خواهم با پوشیدن این لباسها به آنان فخر فروشی کنم.»

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عاشق رهبر

شهید مصطفی چمران

شهیدی با نمره 21

به یاد سردار شهید دکتر مصطفی چمران

در 25 سالگی با استفاده از بورس تحصیلی دانشجویان ممتاز دانشگاه تهران به آمریکا اعزام شد . مادرش به هنگام اعزام به او گفت : « ... مصطفی شیرم را حلالت نمی کنم ، اگر در طول این سفر گناه و حرامی مرتکب شوی !» و این مصطفی است که چشمان پاکش به زمین دوخته می شود و با نجابت تمام می گوید : « مادر ، دعایم کن » ... و پس از 21 سال که به ایران باز می گردد ، مادرش به او می گوید : « مصطفی ، با توصیه من چه کردی ؟ » و مصطفی با کلامی محجوب تر از قبل می گوید :« مادر ، به خدا قسم که در تمام این سال ها حتی فکر گناه نیز به ذهنم خطور نکرد !»

مصطفی در آمریکا ، پس از چندین سال تلاش علمی -پژوهشی در معتبر ترین دانشگاه آمریکا (برکلی) و در جمع معروف ترین دانشمندان جهان در کالیفرنیا موفق به اخذ مدرک دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما با ممتازترین درجه علمی گردید .

مصطفی عجیب مخی بود . در طول دوران تحصیلش ، استاد آمریکایی اش ، حیرت کرده بود از دقت و ظرافت علمی اش و نمره 21 داده بود به ورقه امتحانی اش .

مصطفی از اولین اعضای انجمن دانشجویان دانشگاه تهران بود . در مبارزات ملی شدن صنعت نفت هم شرکت داشت . در آمریکا هم کوتاه نمی آمد . هم درس می خواند و هم کار سیاسی می کرد . انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را هم خودش پایه ریزی کرد . رژیم پهلوی از موقعیت ویژه مصطفی که خبردار شد ، بورس تحصیلی اش را قطع کرد ولی مصطفی باز هم ادامه داد .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشق رهبر

شهید ستار ابراهیمی

سلوک عرش نشینان

خاطرات همسر شهید ستار ابراهیمی

...گفتم : « نزدیک عید است . می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم .»
یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید . لب هایش سفید شد .
گفت : « چی ! لباس عید ؟!»
من بیشتر از او تعجب کرده بودم . گفتم : « حرف بدی زدم !»
گفت : « یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم ! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم .یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم ؟!»
گفتم :« حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند ! تازه ببینند . آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم .»
نشست وسط اتاق و گفت : « ای داد بی داد . تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند . خیلی هایشان زن و بچه دارند . چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد ؟»
نشستم روبه رویش و با لج گفتم :« اصلا من غلط کردم . بچه های من لباس عید نمی خواهند . »
گفت : « ناراحت شدی ؟! »
گفتم : « خیلی ! تو که نیستی زندگی مرا ببینی ، کی بالای سر من  و بچه هایت بودی ؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم .»
عصبانی شد . گفت : « این حرف را نزن . همه ما هر کاری می کنیم ، وظیفه مان است . تکلیف  است . باید انجام بدهیم ؛ بدون اینکه منتی سر کسی بگذاریم . ما  از امروز تا هر وقت که جنگ هست  عید نداریم . ما هم درد خانواده شهداییم . »

برگرفته از کتاب دختر شینا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشق رهبر

شمیم ولایت

خاطره ای جذاب و عبرت آموز از رهبر معظم انقلاب

صبح کریسمس در منزل شهید مانوکیان

 

« از این مطلب نخوانده نگذرید »

...گفتم: ببخشید ! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف می‌شوند منزل شما.
گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟
من اسم حضرت آقا را گفتم.  تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد.

... فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون.  
گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم.
این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟
رفت لباس پوشید آمد  خانة برادر خودش.
گفتیم: رهبر نظام آمده این‌جا، این‌ها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.او را داخل که بردیم و آقا را که دید، مُرد.

...مادر شهید گفت: امروز فهمیدم که علی(ع) کیست !
مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من می‌توانم جمله‌ای به شما عرض کنم؟
آقا گفت: بفرمایید، من آمدم این‌جا که حرف شما را بشنوم.
می‌گفتند، در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) است ـ را بین در و دیوار گذاشته‌اند، سینه‌اش را سوراخ کرده‌اند. میخ، مسمار به سینه‌اش خورده. نمی‌فهمیدم یعنی چی. می‌گفتند مسلمان‌ها یک رهبری داشتند به نام علی(ع). دستش را بستند و در سه دورة 25 ساله، حکومتش را غصب کردند. نمی‌فهیمدم یعنی چی. گفتند، در 25 سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما می‌گذاشت روی کولش می‌رفت خانه یتیم‌هایش. این را هم نمی‌فهمیدم. ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست.

۲۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشق رهبر

شهید مرتضی آوینی

دلنوشت های خدائی

  • ما همه ی افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کرده ایم . ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد ، عشق را هم ، امید را هم ، شجاعت را هم ، و ..... آن چه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیده اند ما به چشم دیدیم . آن چه را که عرفای دل سوخته حتی بر سر دار نیافتند ، ما در شبهای عملیات آزمودیم ، ما عرش را دیدیم .

  • اینک پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند ، اما حقیقت این است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند ..... تو بگو کیست که زنده تر است ، شهید یا من و تو ؟ چیست که زنده تر است ؟ خاطرات جبهه و شهدا و شهادت یا روزهایی که من و تو واماندگان از قافله عشق یکی پس از دیگری می گذرانیم ؟

  • زندگی زیباست ، اما شهادت از آن زیباتر است ..... راز خون را جز شهدا در نمی یابند . گردش خون در رگ های زندگی شیرین است ، اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است .

  • ..... و آن گاه خون شهید جاذبه ی خاک را در هم خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روح شهید را به آن سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد . ..... سر مبارک امام عشق بر بالای نی ، رمزی است بین خدا و عشاق ..... یعنی این است بهای دیدار .

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشق رهبر

دختر شینا

« خاطرات همسر شهید ستار ابراهیمی »

کتاب «دختر شینا» داستان زندگی قدم خیر محمدی کنعان، همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر است. این کتاب را انتشارات سوره مهر در سال 1391در 2500 نسخه، منتشر کرده است. بهناز ضرابی زاده کار مصاحبه و تدوین این کتاب را انجام داده است. قیمت این کتاب 6500 تومان است.

چکیده کتاب:
ازشنیدن جمله ی «باید تکیه گاهم باشی» تعجب کرد. هیچ کس را در روستا سراغ نداشت که به زنش چنین حرفی زده باشد. «قدم خیر محمدی کنعان» چهارده سال بیشتر نداشت اما قبول کرد که تکیه گاهِ حاج ستار باشد. همین طور هم شد.
کتاب «دختر شینا» داستانی است از 24 سال زندگی صاحب خاطرات در کنار سردار ستار ابراهیمی. این کتاب از 19 فصل تشکیل شده و از کودکی او آغاز می شود، از زمانی که نامش را به خاطر قدم خوشی که داشت «قدم خیر» گذاشتند. نویسنده که خودش هم یک زن است قدم به قدم وارد زندگی قدم خیر می شود، به ازدواج او با سردار ابراهیمی سرک می کشد و همدم شب های تنهایی این زن و فرزندانش می شود. شب هایی که قدم خیر و بچه های قدو نیم قدش وضعیت قرمز را تجربه می کردند و پدر در مناطق جنگی به عده ای از نیروها فرمان می داد.
این کتاب بیش از آنکه مجموعه ای از خاطرات پراکنده ی زندگی با یکی از سرداران شهید باشد، داستان است؛ از آن دسته داستان هایی که انسجام و به هم پیوستگی در آن موج می زند. نوشتن خاطرات دوران کودکی یک فرد میانسال با جزئیات کار مشکلی است که به نظر می رسد نویسنده خوب از پس آن برآمده است.

گزیده متن:
مهدی را داد بغلم و گفت:« من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.»
گفتم:« کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.»
گفت:« چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.»
مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم:« چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست.چه آنجا، چه اینجا.»
کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت.
گفت:«چرا نماز شک دار بخوانیم.»
(صفحه399)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشق رهبر

نامه شهید عباس دوران به همسرش

نامه خواندنی زیر که شهید عباس دوران آن را در مهرماه ۵۹ یعنی در اولین روزهای حمله عراق به ایران به همسرش نوشته است، دارای نکات قابل تاملی است. یک نکته اما برای امروز بسیار کاربردی است، نه فقط برای مسئولین که برای دانشجویان، اساتید دانشگاه، حتی کارمندان و … اگر آن روز نیاز اصلی انقلاب اسلامی، دفاع نظامی در مقابل یک دشمن تا دندان مسلح بود، امروز اما نوع دفاع متفاوت شده است وگرنه دفاع هم چنان باقی است. امروز که ایران سخت ترین تحریم های اقتصادی از سال ۵۷ تا کنون را پشت سر می گذراند، داشتن نگاه تکلیفی نسبت به بیت المال و ارزش ها بسیار ضروری است. این موارد را شهید دوران در سال ۵۹ به خوبی برای همسر خود تبیین نموده است:

مهناز مواظب خودت باش. بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی. درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا به حال هر ماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم.

۴۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشق رهبر