مجلس دهم

شب عاشوراست امشب....
                در کربلا غوغاست امشب ....

سفینه اجل به سرمنزل خویش رسیده است و این آخرین شبی است که امام در سیاره زمین به سر می برد . سیاره زمین سفینه اجل است ؛ سفینه ای که در دل بحرِ معلق آسمان لا یتناهی ، هم سفر خورشید ؛ رو به سوی مستقرِ خویش دارد و مسافرانش را نیز ناخواسته با خود می برد .
ای هم سفر ، نیک بنگر که در کجایی! مباد که از سر غفلت ، این سفینه اجل را مامنی جاودان بینگاری و در این توهم ، از سفر آسمانی خویش غافل شوی .
نیک بنگر! فراز سرت آسمان است و زیر پایت سفینه ای که در دریای حیرت به امان عشق رها شده است . این جاذبه عشق است که او را با عنان توکل به خورشید بسته است و خورشید نیز در طواف شمسی دیگر است و آن شمس نیز در طواف شمسی دیگر و....
و همه در طواف شمس الشموس عشق ، حسین بن علی علیه السلام .... مگر نه این که او خود مسافر این سفینه اجل است ؟
یاران ! این جا حیرت کده عقل است ... و تا «خود» باقی است ، این « حیرت » باقی است . پس کار را باید به « می » گذاشت ؛ آن می که تو را از « خویش » می رهاند و من و ما را در مسلخ او به قتل می رساند . آه ! ان الله شاء ان یراک قتیلا .

گاه هست که کس از « خویشتن » رسته ، اما هنوز در بند « تن خویش » است ... و تن هم که مقهور دهر است .
اما ای دهر ! اگر رسم بر این است که صبر را جز در برابر رنج نمی بخشند و رضای او نیز در صبر است ، پس این سرِ ما و تیغ جفای تو ... شمر بن ذی الجوشن را بیاور و بر سینه ما بنشان تا سرمان را از قفا ببرد و زینب را نیز بدین تماشاگه راز بکشان .
دیگر ، آنان که مانده اند همه اصحاب عاشورائی امام اند و اینان را من دون الله هیچ پیوندی با دنیا نیست ؛ و اگر بود ، با آن سخن که امام فرمود ، بریده شد و از آن پس دیگر هیچ جای حجابی آنان را از خدا نمی پوشاند .
امام فرموده بود : « شب را شتر رهواری برگیرید و پراکنده شوید » ، نه برای آن که آنان را در رنج اندازد ، بل تا آنان دل به مرگ بسپارند و این چنین ، دیگر هیچ پیوندی من دون الله بین آنان و دنیا باقی نماند ؛ که اگر پیوندها بریده شد ، حجاب ها نیز دریده خواهد شد .